〰️ برزخ 〰
با عشق، تقدیم به تمام زنان سرطانی☘
کمی آب نوشید. ولی طعم آب هم در دهانش به تلخی می زد.
مادر کمی آب سیب برایش آورد، بلکه این بار بنوشد، اما باز هم از خوردنش امتناع نمود.
باز سرش گُر گرفت، به سمت پنجره رفت و سر بی مویش را به شیشه سرد آن چسباند و نیم نگاهی به درختان بی برگ حیاط انداخت و قطرات باران روی شیشه را نگریست.
🍂🍂🍂🍂
شیمی درمانیش تا دو ماه دیگر ادامه داشت. فقط آرزو می کرد این روزهای سخت، زودتر تمام شود.