داستان: تنهایی مادر
مادر بیمارش، به تازگی از بیمارستان مرخص شده و نیازمند مراقبت بود.
دختر نیم نگاهی به مادر می کرد و نیم نگاهی به همسر.
شوهرش بارها گفته بود:"مگه نمیگن زن باید شب کنار شوهرش باشه و بی اجازه اش از خونه هم بیرون نره".
نگاهی ملتمسانه به همسرش انداخت تا بلکه اجازه دهد شب نزد مادر بیمارش بماند.
اما مرد با بالا انداختن ابروان مخالفتش را به او فهماند.